سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

از هنگامی که آدمی پا به عرصه ی وجود گذاشته ما همواره بر اثر تدبر و تامل بر این نکته واقف گردید که در نهاد  سرشتش گوهر اصیل و ارزشمندی است که منشا حیات و تفکر اوست و به حقیقت معرفت نفس و شناخت آثار آن در صدر معرفت اشیاء و موجودات قرار دارد چون مبنای شناخت خداوند و مخلوقاتش نفس است. پیرامون نفس نظریات گوناگونی وجود دارد بعضی مانند افلاطون حدوث نفس را روحانی و بقاء آن را هم روحانی می دانند و اعتقاد دارند که نفس قبل از بدن وجود دارد ولی بعضی فلاسفه مانند شیخ اشراق و ملاصدرا نفس را جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء می دانند. این که نفس آدمی بر اساس رشد جسم رشد میکند تا اینکه کامل گردد، از نظر فارابی مراتب نفوس به حسب مراتب عالم وجود است افلاک واجد نفس اند و انسان و حیوان و نبات نیز نفس دارند برترین نفوس نفس سماوی و پایین ترین آنها نفس نباتی است. نفس بشری از نظر فارابی همان است که ارسطو تعریف کرده است یعنی تمامیت جرم طبیعی دارای اندام که قابلیت حیات دارد. نفس صورت جسم، فارابی تأکید می کند که نفس جوهری بسیط و روحانی و مباین با جسم است و نفس از طرف عقل فعال (عقل دهم) اظافه می شود و همزمان با پیدایش بدنی که مستعد قبول آن است حادث می شود و بر خلاف رأی افلاطون قبل از پیدایش بدن وجود ندارد وی خلود را مختص به نفوسی می داند که به حد کمال معرفت میدانند البته این رأی فارابی توسط دیگران که اعتقاد به خلود نفوس دارند مورد اعتراض قرار گرفته است.

ابن سیننا نفوس ارضی را سه قسم می داند:

1.     نفس نباتی: وحی کمال الاول لجسم طبیعی آلی من جهة ما یتولد و ینمی و تتغذیُ

نفس نباتی دارای سه ویژگی است:

الف. تغذیه

ب. تنمیه

ج. تولید مثل

اما به عبارت دیگر نفس نباتی مبدأ این سه فعل بوده و این سه هر یک دارای قوه ای مستقل می باشند که عبارتند از:

الف. قو? غاذیه

ب. قو? منیمیه

ج. قو? مولده

لذا نفس نباتی با این سه قوه و آلت سه فعل مختلف را انجام می دهد

2.     نفس حیوانی: وهی الکمال الاول لجسم طبیعی آلی من جهة ما یدرک الجزئیات وللتحریک بالاراده دو خصوصیت ممتاز نفس حیوانی ادراک حس و حرکت ارادی است که هریک با قوای مخصوص به خود افعالی را انجام می دهد

3.     نفس انسانی: وهی الکمال الاول لجسم طبیعی آلی من جهة ما ینسب الیه انهو یفعل الاافاعیل الکائنة بالاختیار الفکری و الاستنباط بالرأی: عمده ترین خصیصه نفس انسانی ادراک کلیات است که این فعل نیز با قو? خاصی انجام می گیرد.

ابن سینا هر سه نفس ارضی را جوهر و تحت این مقوله مندرج می داند.

در تعریف نفس گفتیم نفس کمال است، ابن سینا می فرماید ملازمه ای بین کمال بودن و جوهر بودن نیست زیرا بررخی کمالات در موضوع هستند از سوی دیگر چون نفس کمال و صورت برای چیزی است و برای چیزی بودن به معنای عرضی بودن نیست بنابر این از کمال بودن نفس، که در تعریف آن اخذ شده، جوهر بودن یا عرض بودن به دست نمی آید، در برخی اجسام مبدأی وجود دارد که غیر از حیثیت جسمیت آنها بوده، مبدأ افعال متنوعی بوده است، این جهت جزء قوام و فعلیت آن جسم می باشد یعنی نوع با این تمام شده به فعلیت می رسد، جزء دیگر جزء مادی بود و جهت بالقوه است که مزاج می باشد پس مزاج که ماده قریبه وجود نفس است باید تخصص یابد تا نفس بدان تعلق گیرد، عامل تخصص چیزی جز نفس نیست بنابر این نفس است که مزاج و ماد? قریبه را بالفعل می کند از طرف دیگر عرض آنگاه به موضوع عارض می شود که موضوع تام و تمام شده و عقل تحصل یافته باشد و پس از آن بدان ملحق می شود پس عرض، مؤخر از موضوع است ولی نفس چون جزء قوام بوده مقوم موضوع قریب است از این رو مادامی که نفس وجود دارد ماده بالفعل بوده و اگر منفک شود نوع باطل می گردد یا صورتی دیگر بر آن ماده بار می شود بنا بر این وجود نفس برای نوع نظیر وجود عرض نیست بنا براین نتیجه می گیریم که نفس جوهر است اگر نفس قبل از تعلق به بدن واحد باشد با دو فرض روبه بو هستیم، اول آن که نفس پس از تعلق به بدن کماکان به وصف وحدت خود باقی بماند که این احتمال باطل است، چون باعث می شود که هم آدمیان در دانستنی ها و ندانستنی های خود یکسان باشند در حالی که می بینیم واقعیت بر خلاف این است اختلاف آدمیان در معلومات و مجهولات، حقیقتی غیر قابل انکار است، دوم اینکه نفس در ابتدا واحد باشد و هنگام تعلق به بدنها متکثر گردد این هم باطل است زیرا بر اساس آن نفس، به نفوس متعدد تقسیم میشود حال آن که انقسام از خواص ماده است و شئ مجرد همچون نفس به هیچ وجه قابل انقسام نیست و فرض دوم آن است که نفوس ناطقه قبل از تعلق به بدن متکثر و متعدد باشد و در این صورت لازم که هر فردی از نفوس از دیگر افراد متمایز باشد و این خود نیازمند به یک مابه الامتیاز استاحالا باید ببینیم این مابه الامتیاز چیست. در پاسخ به این سؤال به احتمال قابل طرح است 1. مابه الامتیاز نفوس ماهیت آنها باشد. 2. از لوازم ماهیت آنها باشد. 3. تمایز نفوس به عوارض خارجی باشد. احتمال اول و دوم باطل است چون همه افراد انسانی در ماهیت مشترکند و اتحاد نوعی دارند احتمال سوم نیز مستلزم وجود ماده است و باطل است چون قببل از تعلق نفس به بدن پای ماده ای در کار نبست پس فرض تکثر نفوس ناطقه قبل از بدن فرض محال و نامعقولی است اگر تعدد و تکثر نفوس بر اساس تعدد فاعل یا قابل باشد امکان ندارد بر اساس تعدد فاعل باشد زیرا در وجود بر اساس تعدد نفوی فاعل های متعدد نیست و این باعث می شود یا فاعل ها تا بی نهایت ادامه پیدا کند یا به فاعلی منتهی شود که از آن فاعل های متعدد صادر می شود و هر دوی آنها محال است چون نفس قبل از تعلق به بدن در مرتبه علت تامه خود عقل مفارق به وصف وحدت و بساطت و تجرد موجود است پس نتیجه می گیریم نفوس بر اساس تعدد فاعل ها  متعدد نمی شوند پس تکثر نفوس باید بر اساس قابل باشد و تعدد نفوس بر اساس قابل بر حسب حلول در آن قابل می باشد. همانطور که در مبحث تجرد نفس بیان کردیم چون نفس جسم نیست در جسم وارد نمی شود پس باید بر اساس انتساب به ماده باشد و مراد از انتساب به نفس این نیست که بر اساس وضع و محاذات و مجاورة باشد و از طرف دیگر مجرد را به مادی نسبت نمی دهیم جز این که فعل نفس در ماده باشد چون نفس ذاتاً مجرد است و در فعل خود وابسته به ماده است به هر تقدیر نفس قبل از تعلق به بدن در مرتبه علت تامه خود موجود است اما تحقق آن به عنوان نفس و جوهر تدبیر کننده بدن منوط به حصول استعداد خاصی در ماده بدن است پس آن هنگام که شرایط مادی لازم فراهم گردید و بدن استعداد تامی برای پذیرش نفس یابد باید نفوس جزئی در عالم طبیعت حادث می شوند بنابراین استکمال نفس در عالم طبیعت از طریق تصرف بدن و به کار گیری قوا و ادات خاص است و مرحله سوم وجود نفس آغاز می شود و در پی جدایی از بدن به عنوان جوهری مجرد باقی می اند چون علت تامه آن یعنی عقل مفارق موجودی ابدی است و بدیهی است تا علت تامه معلوم نگردد وجود معلول نیز استمرار می یابد پس انتساب نفس به ماده آن است که فعل نفس از عقول و طبایع و صور مادی می باشد نفس برای ماده تدبیر کننده آن است پس نفس صرفاً به تعدد فعل و مواردش متعدد می باشد پس نفس ذاتاً متعدد و متکثر نیست بنابراین اینطور نیست هنگامی که یک شئ افعال متعددی را انجام داد ذاتاً متعدد باشد بلکه بالعرض متکثر است. ابن سینا بیان می کند این جوهر نفسانی در وجود تو حقیقتی واحد و یگانه است و آن همان است که تو  به آن با «من» اشاره می کنی و می گویی من اما این حقیقت و جوهر واحد نیروها و قوایی دارد که در اندام های تو پراکنده شده بنابراین وقتی چیزی را با یکی از اندامهای خود احساس کنی یا امری را تخیل کنی یا به چیزی میل داشته باشی یا از چیزی خشمگین شوی پیوندی که میان آن جوهر و این قوا وجود دارد حالتی را در آن جوهر پدید می آورد که با تکرار آن باعث نوعی یقین و باور ذهنی در نفس تو می شود و یا به صورت عادت و ملکه ای در این جوهر نفسانی ظهور می یابد بنابراین بر اساس نظریات قبلی و این سخن ابن سینا که بیان کرده است نفس ذاتاً واحد است و بالعرض متکثر.

 

منابع:

1.     ادراک حسی از دیدگاه ابن سینا.................محمدتقی فعالی

2.     فلسفه مشاء.................................................دکتر سید یحیی یثربی

3.     شرح جلد هشتم اسفار اربعه جزء اول............محمدتقی مصباح یزدی

4.     منتخبی از آثار حکمای الهی ایران................سید جلال الدین آشتیانی

 

 

 

 






تاریخ : جمعه 90/3/13 | 12:16 صبح | نویسنده : mohammad javad behzadpoor | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.